ما برفتیم و تو دانی و دل غم خور ما


بخت بد تا به کجا می برد آبشخور ما

از نثار مژه چون گوش تو در در گیرم


قدم هر که سلامی ز تو آرد بر ما

به وداع آمده ام هان به دعا دست برآر


که وفا با تو قرین باد و خدا یاور ما

فلک آواره چرا می کندم می دانی


رشک می آیدش از خلوت جان پرور ما

گر همه خلق جهان بر من و تو حیف کنند


بکشد از همه انصاف ستم داور ما

به سرت گر همه عالم زبر و زیر شود


نتوان برد هوای تو برون از سر ما

هر که گوید به سفر رفت نزاری هیهات


گو نزاری به سفر سر نبرد از در ما